معجزه

سلام کوچولوی من...به خانوادت خوش اومدی!

1394/5/8 15:51
نویسنده : مامان ریحان
120 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  عزیز دل مامان و بابافرشتهبوس

کوچولوی نازم، امروز 3 روز از روزی که فهمیدم اومدی پیشمون میگذره و تو این 3 روز کلی احساسات جدید رو تجربه کردم

مامانی من یک سال منتظر اومدنت بودم....بگذریم که چقدر این یک سال برام سخت گذشت....مهم اینه که تو اومدی و از خدا میخوام تا وقتی زنده هستم شاد و سلامت کنارم باشی و عاقبت به خیر شیمحبت

دوشنبه 94/5/5 اولین حضورت رو توی بیبی چک مثبتم نشونم دادی و به جرات میتونم بگم تو زندگیم هیچوقت انقدر سورپرایز و خوشحال نشده بودممتنظر

تو دستشویی جیغ میزدم و گریه می کردمخجالت

خدا رو شکر کردم و تنها چیزی که بی وقفه به زبونم میومد "یا زهرا" بودمحبت

بیبی چک رو برداشتم و اومدم بیرون که با دوربین گوشیم یه عکس ازش بگیرم و برای دوستای گروهمون تو تلگرام بفرستمآرام

من و دوستام همه منتظر همچین روزی بودیم....عزیزم بیا از خدا بخواهیم که هیچ زنی رو چشم انتظار نذاره و هر چه زودتر دوستای گلم رو با دسته گلهای بهشتی مثل خودت خوشحال کنهبغل

خلاصه با دستهای لرزون سعی داشتم یه عکس واضح از بیبی چک بگیرم و بعد چند تا عکس تار و درب و داغون موفق شدمخسته

دوستام که عکس رو دیدند کلی ذوق زده و خوشحال شدند و برای سلامتیت دعا کردندمحبت

بعضیا گفتن از  خوشحالی اومدنت گریه شون گرفته

بعد همگی اصرار کردند برم و آزمایش خون بدم تا به بابا خبر خوش رو با جواب آزمایش بدممتنظر

ولی انقدر هیجان داشتم و می لرزیدم که نمیتونستم هیچکار کنم...همش می گفتم حالا بعدا میرم الان نمیتونمخطا

ساعت 12 ظهر بود که بیبی چک گذاشتم و بالاخره به اصرار دوستام ساعت 13 رفتم آزمایشگاه قلهک تا آزمایش تیتر بتا بدم

کلی برای آزمایش معطل شدم و بالاخره حدود ساعت 14 رسیدم خونه

جواب ساعت 17 حاضر میشد و همه منتظر بودیمآرام

منم تو این فاصله چمدون رو جمع و جور کردم و به خونه سر و سامون  دادم

روز قبلش از سفر شمال برگشته بودیم....تو با من و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله  و شوهر خاله  اومده بودی و ما خبر نداشتیممحبت

ساعت 17 رفتم آزمایشگاه و دوباره کلی معطل جواب شدم و دوستام مرتب پیگیر بودند

بالاخره برگه ی جواب رو گرفتم و نشستم رو یه نیمکت  و بازش کردمخطا

عدد بتا 263 بود و کاملا مثبت بود نتیجهبغل

جواب رو به دوستام گفتم...خدا رو شکر کردم و اومدم خونه تا بابا که اومد سورپرایزش کنمجشن

یه جفت کفش کوچولو که پارسال از کربلا خریده بودم تبرک کرده بودم برات گذاشتم پشت در خونه و جواب آزمایشم پشتم قایم کردم و دوربین موبایلم روشن کردم که فیلم بگیرهراضی

بابا که اومد کفشارو با خودش آورد تو و گفت دیوونههههگیج

خیال کرده بود برای شوخی گذاشتم پشت در ولی من میخواستم بپرسه اینا چیه و بهش بگم مهمون دارییییم و بقیه ی ماجرا که خب نقشه هام نقش بر آب شدبدبو

منم گفتم بابا شدی مبارکهههه و جواب آزمایش رو دادم دستشخندونک

اولش نفهمید چی میگم  و داشت لباساش رو تو جالباسی میذاشت اما یهو شنید چی می گم و فکر کرد الکی میگم و هی گفت اذیت نکن و چی داری می گی و .....خلاصه راضیش کردم که دارم راست می گم و جواب آزمایشمم مثبتهزیبا

اونم خوشحال شد و گفت خدا رو شکر و من و بغل کرد و بوسید و اون شب به حس و حال عجیب ما گذشتمحبت

همون موقع هم زنگ زدیم و به مامانامون خبر دادیم و خاله هم که خونه مامان بزرگت بود از اومدنت با خبر و خوشحال شدجشن

هنوز باورمون نشده بود که تو اومدی و مامان و بابا شدیممتنظر

فقط تصمیم گرفتیم طبق روایات محمد صدات کنیم تا ان شاالله سلامتیت تضمین بشهمحبت

عشقم من از اون موقع شبها با فکر و خیال میخوابم و خوابم خیلی کم شدهخواب آلود

همش نگران سلامتیت بودم تا تصمیم گرفتم به خاطر سلامتیت نگرانی رو از خودم دور کنم  و به خالق بزرگ و توانا بسپارمتفرشته

شنبه هم میخوام وقت دکتر بگیرم تا زودتر برم و برام سونوگرافی بنویسه و زودتر ببینمت تا دلم آروم آروم شه......خیلی دوستت دارم نفسم....خیلیای دیگه هم دوستت دارن و منتظرتنبوس

بابات هم هر روز که میره سر کار با هردومون خداحافظی می کنه و همش نگران تغذیه ی منه تا تو حسابی سلامت باشیمحبت

عزیزم برامون دعا کن دوستت دارم و بهترینها رو برات میخوام...فرشته

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به معجزه می باشد